جلوه هايى از بصيرت در سيره امام على (ع)
جلوه هايى از بصيرت در سيره امام على (ع)
جلوه هايى از بصيرت در سيره امام على (ع)
سراسر زندگى مولا يكپارچه روشن بينى است: سبقت حضرت در ايمان؛ سبقت حضرت در نماز، پيشگام بودن مولا در فداكارى در راه دين، فداكارى حضرت در ليلة المبيت؛ رزم بى امان حضرت در جنگ هاى دوره پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ؛ دست رد بر سينه فرصت طلبان زدن، فرصت طلبانى كه به اسم حمايت از امام على (عليه السلام) در پى آن بودند كه خود به نوايى برسند. تلاش معقول براى بازگرداندن آب از جوى رفته و احقاق حقّ غصب شده؛ سكوت به موقع و موضع وحدت بخشِ حضرت در دوره 25 ساله سكوت؛ پذيرش خلافت در جمع باشكوه مردم و بيعت بى سابقه مردم با حضرت و...
اما جلوه اى از روشن بينى كه خود حضرت بر آن تأكيد مي وزد و آن را از افتخارات خود برمى شمرد، برخورد با آنانى است كه در پوشش دين به جنگ با حضرت آمده بودند؛ برخورد با كسانى كه با شعارهاى جذّاب و فريبنده مردم ساده لوح را گرد آورده و به جنگ با حضرت آمده بودند. حضرت هشيارى خود را در برابر توطئه ها چنين ترسيم مى فرمايد:
واللهِ لاأَكونُ كَالضَّبُعِ تَنامُ عَلى طولِ اللِّدْمِ حَتّى يَصِلَ إِليها طالِبُها و يَختِلَها راصِدُها؛(1)
به خدا سوگند، از آگاهى لازم برخوردار بوده و هرگز غافلگير نمى شوم تا دشمنان ناگهان مرا محاصره كنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند.
امام على (عليه السلام) در اين سخن با استفاده از يك ضرب المثل، هشيارى خود را بيان كرده است. معروف است كه كفتار حيوان ابلهى است و به آسانى مى توان او را شكار كرد، به اين ترتيب كه صيّاد آهسته با ته پاى خود يا قطعه سنگ يا يك چوب دستى به در لانه كفتار مى زند تا به خواب رود! سپس او را به راحتى صيد مى كنند.
اين سخن را حضرت به وقتى فرمود كه به آن جناب پيشنهاد شد كه كارى به طلحه و زبير نداشته باشد و آنها را تعقيب نكند، امّا حضرت با اين سخن هشيارى خود را ابراز نموده و اعلام مى كند كه دست روى دست گذاشتن در برابر توطئه و توطئه گران، ابلهى و ساده لوحى است؛ به اين دليل كه در پس توطئه ناكثين كه در رأس آنها طلحه و زبير قرار داشتند، معاويه ايستاده بود! او قصد داشت با تسلط اين دو بر بصره و كوفه با آنها بيعت كند و در شام از مردم براى آنان بيعت بگيرد، و به اين ترتيب بخش عمده اى از جهان اسلام در اختيار جاه طلبان پيمان شكن قرار مى گرفت و تنها مدينه در دست على (عليه السلام) باقى مى ماند!
لذا حضرت با جدّيت فوق العاده اى با اين توطئه برخورد نمود! همين استراتژى امام نشان روشن بينى مولا على (عليه السلام) و آگاهى ايشان از عمق فاجعه است.(2)
همچنين حضرت در رابطه با توطئه قاسطين، معاويه و يارانش، آن چنان مصمم است كه ترك نبرد با آنان را مساوى با كفر مى داند:
و لَقَد ضَربتُ أَنفَ هذا الاْمْرِ و عينَه و قَلَّبتُ ظَهرَه و بَطنَه فَلَم أَرَ لى إلاّ القِتالَ أو الكُفرَ بِما جاءَ مُحمّدٌ صَلّى اللهُ عليه و آله...؛(3)
من همه جوانب اين كار (نبرد با قاسطين) را بررسى كرده ام و برون و درون آن را زير و رو نموده ام، اما براى خود بيش از دو راه نديده ام يا جنگ با اينان يا كافر شدن به آنچه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آورده است.
نمونه هاى روشن بينى حضرت در اين جنگ فراوان است.
حضرت برخورد با فتنه خوارج را نيز از افتخارات خويش مى شمرد:
أَيُّها النّاسُ فإِنّي فَقأتُ عينَ الفِتنَة و لمْ يَكُن لِيَجتَرِىءَ عَليها أَحَدٌ غَيرى؛(4)
مردم! اين من بودم كه چشم فتنه را درآوردم؛ و جز من كسى را جرأت بر اين كار نبود.
و به حق برخورد با خوارج بصيرت حضرت على (عليه السلام) را مى خواست، كسانى كه از فرط عبادت پيشانيشان پينه بسته بود! اهل نماز شب بودند، ليكن بصيرت نداشتند و بى بصيرتى شان آنها را به دام نبرد با امام على (عليه السلام) كشانده بود و تلاش هاى فراوان امام براى آگاهى بخشيدن به آنها، در تعداد زيادى از آنان مؤثر افتاد، اما تعدادى از آنان همچنان بر انحراف خود اصرار ورزيده لجاجت مى كردند، سرانجام نيز با امام حق ـ على (عليه السلام) ـ جنگيدند و خود را جهنمى ساختند.
از كلمات اميرالمؤمنين (عليه السلام) استفاده مى شود كه بارزترين جلوه روشن بينى، شناخت دشمن در چهره هاى مختلف و موضعگيرى در برابر اوست.
از جلوه هاى روشن بينى، شناخت روحيات و روان افراد است. امام على (عليه السلام) هم به علم امامت و هم به علم عادى خويش، روحيّات اشخاص ـ به ويژه دشمنان خويش ـ را به خوبى مى شناخت. به عنوان نمونه:
الف ـ حضرت قبل از آغاز جنگ جمل، پيامى توسط ابن عباس براى زبير فرستاد. و اين سخنان در او مؤثر افتاد و از جنگ كناره گرفت. امام خطاب به ابن عباس فرمود:
لاتَلقَيَنَّ طَلحةَ فانَّك إِن تَلقَه تَجِده كالثَّورِ عاقِصاً قَرنَه يَركَبُ الصَّعبَ و يَقولُ هو الذَّلُولُ و لكِن القَ الُّزبيرَ فإِنَّه أَليَنُ عَريكةً فَقُل له يَقُولُ لك ابنُ خالِك عَرَفتَنى بِالحِجازِ وأَنكَرتَنى بِالعِراقِ فَما عَدا مِمّا بَدا؛(5)
با طلحه ملاقات مكن كه اگر به ديدارش روى او را چون گاو وحشى مى يابى كه شاخش را تابيده و آماده نبرد است (كنايه از سركشى و خيره سرى و انعطاف ناپذيرى طلحه)، او كسى است كه بر مركب سركش (هوا و هوس) سوار است و مى گويد مركب راهوارى دارم، ولى زبير را ملاقات كن كه نرمخوى است و به او بگو: پسر دائى تو، على (عليه السلام) مى گويد مرا در حجاز شناختى و در عراق به جاى نياوردى؟! چه چيز تو را از آنچه بر تو آشكار شده بود رويگردان نمود؟
در اين سخن زيبا و در اوج فصاحت، على (عليه السلام) روانشناسى خويش از دو تن از مخالفان خود را به خوبى تبيين كرده است. حضرت طلحه را مردى طغيانگر معرفى مى كند كه به خاطر هوا پرستى گوش شنوا در برابر حق ندارد، ولى روحيه زبير را نرمخو معرفى كرده و او را در برابر گفتار حق شنواتر و در برابر واقعيات تسليم تر مى داند.
اتفاقاً حوادث بعدى نيز اين واقعيت را اثبات كرده است. حضرت قبل از آغاز جنگ جمل به زبير فرمود: در پى چه هستى؟ گفت: مى خواهم انتقام خون عثمان را بگيرم! حضرت فرمود: تو و طلحه قاتلان عثمان را هدايت مى كرديد و وظيفه تو اين است كه خود را به ورثه عثمان بسپارى تا تو را قصاص كنند! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا به ياد دارى آن روز كه از كنار من عبور مى كردى در حالى كه رسول خدا بر دست تو تكيه كرده بود و از قبيله بنى عمرو بن عوف مى آمد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من سلام كرد و در صورت من خنديد، من هم خنديدم! تو گفتى على بن ابى طالب همچنان دست از مزاح برنمى دارد! حضرت فرمود: ولى بدان در آينده اى نزديك با على مى جنگى در حالى كه ظالمى! زبير گفت: انّا لله وانّا اليه راجعون آرى اينگونه بود، ولى روزگار مرا به فراموشى افكند و من به يقين دست از جنگ با تو بر مى دارم، اين را گفت و دست از جنگ كشيد و پس از گفتگو باعايشه از جنگ كناره گيرى كرد.(6) و به يكى از بيابانهاى اطراف به نام وادى السباع رفت و به نماز و توبه ايستاد؛ اما مردى به نام "ابن جرموز " به گمان اينكه كشتن او سبب خشنودى امام على (عليه السلام) است به سراغ او رفت و در حال نماز او را كشت و انگشتر و شمشيرش را براى على (عليه السلام) آورد. حضرت به او اجازه ملاقات نداد و به آن كس كه براى گرفتن اجازه نزدش آمده بود، فرمود:
بَشِّر قاتلَ ابنِ صفيّة بِالنّارِ؛
قاتل زبير را به آتش دوزخ بشارت ده.
و درباره شمشير زبير فرمود:
هذا السيفُ طالَما فَرَّجَ الكَربَ عَن وَجهِ رَسولِ الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ؛
اين شمشيرى است كه بارها اندوه را از صورت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برطرف ساخت!
حضرت، روحيه طلحه و زبير را درست شناخته بود؛ لذا با يك برخورد منطقى سبب شد كه زبير از جنگ كناره گيرى كند.
عَجَباً لاِبْنِ النابِغَةِ يَزعُمُ لاهلِ الشّامِ أَنَّ فىَّ دُعابَةً و إنّى إمرُؤٌ، تِلعابَةٌ أُعافِسُ و أُمارِسُ لقد قالَ باطِلا و نَطَقَ آثِماً أما ـ و شَرُّ القَولِ الكَذِبُ ـ إِنَّه لَيَقولُ فَيَكذِبُ و يَعِدُ فَيَخلِفُ ويُسأَلُ فيِبخَلُ و يَسألُ فيُلحِفُ و يَخوُنُ العَهدَ و يَقطَعُ الاِْلَّ فإذا كانَ عِندَ الحَربِ فأىَّ زاجِر و آمِر هُو ما لَم تَأخُذ السُّيوفُ مَآخِذَها فإذا كانَ ذلكَ كانَ أَكبَرُ مَكيدَتِهِ أَن يَمنَحَ القوم سُبَّتَه أَما واللهِ إِنّى لَيَمنَعُنى مِن اللَّعبِ ذِكرُ المَوتِ و أِنّه لَيَمنَعُه مِن قَولِ الحَقِّ نِسيانُ الآخِرةِ أِنَّه لَم يُبايِع مُعاويةَ حَتّى شَرَطَ أَن يُؤتِيَه أَتيَّةً و يَرضَخَ لَه عَلى تَركِ الدِّينِ رَضيخَةً؛(7)
شگفتا از پسر نابغه! به شاميان مى گويد كه من بسيار مزاح مى كنم و مردى شوخ طبعم و اهل لعب و بازيچه ام! حرفى به باطل گفته و سخنى به گناه انتشار داده است؛ آگاه باشيد كه بدترين گفتار، دروغ است! او سخن مى گويد و دروغ مى گويد؛ وعده مى هد و خلاف مى كند، اگر چيزى از او خواهند بخل مىورزد و اگر خود چيزى بخواهد به اصرار مى ستاند، به پيمان خيانت مى نمايد، پيوند خويشاوندى را قطع مى كند، چون جنگ فرا رسد به زبان بسى امر و نهى كند تا خود را دلير جلوه دهد و اين تا زمانى است كه شمشيرها از نيام برآمده و چون شمشيرها از نيام بر آمد بزرگترين نيرنگ او اين است كه جامه اش را بالا زده و عورت خود را آشكار سازد. آگاه باشيد به خدا سوگند ياد مرگ مرا از هر گونه بازى و شوخى باز مى دارد؛ ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است. عمرو با معاويه بيعت نكرد، مگر آنگاه كه معاويه شرط كرد كه در آتيه او را پاداشى دهد. آرى معاويه به او رشوتى اندك داد و عمرو در برابر آن از دين خويش دست كشيد.
دراين سخن بسيار فصيح، امام على (عليه السلام) به چند ويژگى عمروعاص اشاره مى كند:
1 ـ او فرزند زنِ آلوده و فاحشه معروفى به نام "نابغة " است. بعد از تولد عمروعاص پنج نفر مدعى شدند كه پدر عمرواند، سرانجام قضاوت را به خود نابغه سپردند. او "عاص بن وائل " را برگزيد و دليل آن را اين ذكر كرد كه عاص بيشتر به من كمك مى كند. ولى عمرو شباهت زيادى به ابوسفيان داشت؛ وقتى او شنيد كه نابغه عاص را برگزيده گفت: هر چند او عاص را برگزيده اما حقيقت اين است كه من او را در شكم مادرش كاشتم! اين حكايت سوژه اى به دست شاعران عرب داد. حسان بن ثابت در رابطه با او گفت:
ابوك ابوسفيان لاشكّ قد بدت ففاخر به اما فخرت ولا تكن تفاخر بالعاص الهجين بن وائل(8)
لنا فيك منه بينات الشمائل تفاخر بالعاص الهجين بن وائل تفاخر بالعاص الهجين بن وائل
بدون ترديد پدر تو ابوسفيان است؛ زيرا شكل و شمائل تو به آن گواهى مى دهد پس اگر مى خواهى فخر بفروشى به ابوسفيان افتخار كن، نه عاص بن وائل گمنام!
اين ويژگى مادرى او؛ اما پدر او عاص نيز سابقه ننگينى در اذيت و آزار پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دارد. او از مصاديق مستهزئين است كه قرآن به آنها اشاره مى كند؛ هم چنين مى گويند كسى كه به پيامبر ابتر گفت، همين عاص بن وائل بوده است.
عجبا كسانى اين چنين پست با اين سابقه ننگين، به مواجهه با امام حق على (عليه السلام) پرداخته اند.
2 ـ او منافق است. در قاموسِ منافق، صدق، راستى و وفا نيست، و عمرو بن عاص، انصافاً اين چنين است. نبى گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:
آيَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ اذا حَدَّثَ كَذِبُ و اذا وَعَد أخلَفَ و اذا ائتُمِنَ خانَ؛(9)
منافق سه نشانه دارد: آن گاه كه سخن مى گويد دروغگوست و آنگاه كه وعده مى دهد تخلّف مى نمايد و آنگاه كه امانتى را مى پذيرد خيانت مى كند.
3 ـ تنها در پى منافع خود است؛ چيزى را كه مى خواهد به هر قيمتى باشد به دست مى آورد، ولى اگر از او چيزى بخواهند بخل مىورزد! به پيمان خيانت مى كند و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد؛ اين ويژگى كسانى است كه اصل و فرع دينشان منافع خود است! و همه چيز را در اين معبد ذبح مى كنند.
4 ـ فوق العاده ترسو است؛ تا شمشيرها از نيام برنيامده، سر و صدا و تحريك و تهييج شيوه اوست اما وقتى شمشيرها از غلاف درآمد، به رذيلانه ترين روش براى نجات خود رو مى آورد؛ آشكار كردن عورت! يعنى ترس و رذالت يكجا!
در جنگ صفين، عمرو عاص ناگهان امام على (عليه السلام) را در پيش روى خود ديد؛ او از ترس، خود را از مركب به زير افكند و عورت خويش را مشكوف ساخت و اين لكه ننگ براى هميشه در تاريخ زندگى او ثبت شد.
5 ـ او دين فروش است: وقتى معاويه از او دعوت به همكارى كرد، با فرزندانش مسئله را در ميان گذاشت. فرزندش، عبدالله، او را از اين كار نهى، و فرزند ديگرش، محمد او را ترغيب كرد! او تا صبح فكر مى كرد؛ سرانجام اول صبح آماده پذيرش دعوت معاويه شد، اما همچنان در هاله اى از ترديد بود. به هر حال به شام آمد و در اولين جلسه خصوصى از معاويه پرسيد: اگر با تو همكارى كنم سهم من چيست؟ معاويه گفت: هر چه خودت بگويى! او گفت: بايد مصر را به من واگذار كنى با تمام درآمدش! معاويه ابتدا نپذيرفت ولى بعداً با اصرار برادر خود، عتبه، اين قيمت را براى خريد دين عمرو عاص پذيرفت! به اين ترتيب عمرو دين خود را به ثمن اندك دنيا فروخت و جهنم سوزان آخرت را براى خود خريد!
امام على (عليه السلام) با چنين روشن بينى عميقى ظاهر و باطن دشمنان خويش را مى شناسد! زيرا "المُؤمِنُ يَنظُرُ بِنورِ اللهِ؛ مؤمن با نور الهى مى بيند " و على امامِ مؤمنان است.
ج ـ پس از سركوبى شورشگران جمل، مروان اسير شد، اما با وساطت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) او را آزاد كردند. بعد از آزادى مروان وقتى به حضرت پيشنهاد شد كه اجازه دهيد او با شما بيعت كند، حضرت فرمود:
أَوَ لَم يُبايِعنى بَعدَ قَتلِ عُثمانَ؟ لا حاجةَ لى فى بَيعَتِهِ إِنَّها كَفٌّ يَهوديَّةٌ لَو بايَعَنى بِكَفِّهِ لَغَدِرَ بِسُبَّتِهِ أَما إِنَّ له إِمرَةً كلَعقَةِ الكَلبِ أَنفَه و هو أبوالأَكبَشِ الأربَعَةِ و ستَلقى الأُمَّةُ مِنه و مِن وَلدِه يَوماً أَحمَر؛(10)
مگر او بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست؛ دست او در بي وفايى همانند دست يهودى است (چون يهود به خيانت معروفند) ! اگر دست بيعت به من دهد غدر كند و در نهان بيعت خودش را بشكند! آگاه باشيد كه او در آينده حكومت كوتاه مدتى خواهد يافت، همانند كوتاهى زمانى كه سگى بينى خود را با زبان پاك كند. او پدر چهار فرمانروا (قوچهاى چهار گانه) است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت!
در اين سخن، امام على (عليه السلام) بر چند نكته تكيه كرده است:
1 ـ به كسانى كه به خيانت عادت كرده اند نمى توان اعتماد كرد. اينان اگر صد بار هم بيعت كنند، باز پيمان مى شكنند؛ چرا كه در منطق كسانى كه "دين " محور سياست نيست، دروغ و خيانت و فريب محور قرار مى گيرد، و مروان از اين كسان بود؛ لذا مولا بيعت مجدد او را نپذيرفت.
2 ـ حكومت كوتاه مدت او را پيش بينى كرد. او در سن 65 سالگى ـ بعد از مرگ معاوية بن يزيد ـ قدرت را به دست گرفت و مدت 9 ماه حكومت كرد، ولى به دست همسرش كشته شد! امام ضمن همين خطبه در رابطه با مروان اين جمله را فرمود كه سيد رضى آن را نياورده است و آن اين كه:
يَحمِلُ رايةَ الضَّلالَةِ بعدَ ما يَشيبُ صَدغاه؛
مروان پرچم ضلالت را موقعى به دوش مى كشد كه موهاى او سفيد شده باشد!
او هر جمعه بر منبر رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بالا مى رفت و در محضر مهاجرين و انصار، در سبّ امير المؤمنين ـ (عليه السلام) ـ مبالغه مى كرد.(11)
3 ـ حضرت به حكومت رسيدن چهار تن از فرزندان او، ابوالاكبش الاربعة، را نيز پيش بينى كرد. اينان عبارتند از: عبدالملك بن مروان كه جانشين او شد، عبدالعزيز بن مروان كه حاكم مصر شد، بشر بن مروان كه والى عراق شد، محمد بن مروان كه رئيس حكومت الجزيره گرديد كه حاكميت همزمان چهار برادر، در تاريخ اسلام بى سابقه بود.
نقل ديگرى هم در رابطه با اين چهار برادر هست كه نقل فوق امتن واصحّ است.(12)
4 ـ حضرت پيش بينى فرمود كه امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت؛ اين واقعيت دردناك تحقق يافت:
مروان در واقعه قتل عام مردم مدينه (حره)، مسلم بن عقبه ـ فرمانده لشكر يزيد ـ را تشويق به كشتن اهل مدينه مى كرد!(13)
در مورد فرزندش عبد الملك بن مروان گفته اند كه او قبل از خلافت ملازم مسجد بود تا آنجا كه او را حمامة المسجد، "كبوتر مسجد "، ناميدند. او پيوسته قرآن تلاوت مى كرد، ولى پس از آن كه خبر خلافت به او رسيد، قرآن را بر هم نهاد و گفت:
سلام عليك! هذا فراق بينى و بينك؛(14)
او خود مى گفت كه من قبل از خلافت، از كشتن مورچه اى مضايقه داشتم، ولى اينك حجاج گروهى از مردم را مى كشد و به من گزارش مى كند، و در من اثر گذار نيست!(15)
زهرى مى گويد: روزى به او گفتم كه شنيده ام شرابخوار شده اى؟!
او گفت: بلى، به خدا قسم خوانخوار هم شده ام!(16)
او و كارگزاران جلاّد و خون آشامش، روز مردم را سياه كردند؛ از جمله "حجاج بن يوسف ثقفى " كه از كشتن بى گناهان لذت مى برد و غذا وقتى براى او گوارا مى شد كه بى گناهى در خون غوطه بزند!
اين تنها نمونه اى از تحقق پيش بينى امام على (عليه السلام) و روشن بينى حضرت نسبت به اين اشخاص و آينده آنان است.(17)
آنچه گفتيم نمونه هايى از روشن بينى امام على (عليه السلام) بود. بى ترديد اگر با امام على (عليه السلام) همراهى مى شد و به آنچه حضرت امر مى فرمود عمل مى گشت، امروز سرنوشت جهان اسلام سرنوشت ديگرى بود، اما افسوس كه امام را تنها گذاشتند و خون به دل حضرت كردند!
.......................................
اما جلوه اى از روشن بينى كه خود حضرت بر آن تأكيد مي وزد و آن را از افتخارات خود برمى شمرد، برخورد با آنانى است كه در پوشش دين به جنگ با حضرت آمده بودند؛ برخورد با كسانى كه با شعارهاى جذّاب و فريبنده مردم ساده لوح را گرد آورده و به جنگ با حضرت آمده بودند. حضرت هشيارى خود را در برابر توطئه ها چنين ترسيم مى فرمايد:
واللهِ لاأَكونُ كَالضَّبُعِ تَنامُ عَلى طولِ اللِّدْمِ حَتّى يَصِلَ إِليها طالِبُها و يَختِلَها راصِدُها؛(1)
به خدا سوگند، از آگاهى لازم برخوردار بوده و هرگز غافلگير نمى شوم تا دشمنان ناگهان مرا محاصره كنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند.
امام على (عليه السلام) در اين سخن با استفاده از يك ضرب المثل، هشيارى خود را بيان كرده است. معروف است كه كفتار حيوان ابلهى است و به آسانى مى توان او را شكار كرد، به اين ترتيب كه صيّاد آهسته با ته پاى خود يا قطعه سنگ يا يك چوب دستى به در لانه كفتار مى زند تا به خواب رود! سپس او را به راحتى صيد مى كنند.
اين سخن را حضرت به وقتى فرمود كه به آن جناب پيشنهاد شد كه كارى به طلحه و زبير نداشته باشد و آنها را تعقيب نكند، امّا حضرت با اين سخن هشيارى خود را ابراز نموده و اعلام مى كند كه دست روى دست گذاشتن در برابر توطئه و توطئه گران، ابلهى و ساده لوحى است؛ به اين دليل كه در پس توطئه ناكثين كه در رأس آنها طلحه و زبير قرار داشتند، معاويه ايستاده بود! او قصد داشت با تسلط اين دو بر بصره و كوفه با آنها بيعت كند و در شام از مردم براى آنان بيعت بگيرد، و به اين ترتيب بخش عمده اى از جهان اسلام در اختيار جاه طلبان پيمان شكن قرار مى گرفت و تنها مدينه در دست على (عليه السلام) باقى مى ماند!
لذا حضرت با جدّيت فوق العاده اى با اين توطئه برخورد نمود! همين استراتژى امام نشان روشن بينى مولا على (عليه السلام) و آگاهى ايشان از عمق فاجعه است.(2)
همچنين حضرت در رابطه با توطئه قاسطين، معاويه و يارانش، آن چنان مصمم است كه ترك نبرد با آنان را مساوى با كفر مى داند:
و لَقَد ضَربتُ أَنفَ هذا الاْمْرِ و عينَه و قَلَّبتُ ظَهرَه و بَطنَه فَلَم أَرَ لى إلاّ القِتالَ أو الكُفرَ بِما جاءَ مُحمّدٌ صَلّى اللهُ عليه و آله...؛(3)
من همه جوانب اين كار (نبرد با قاسطين) را بررسى كرده ام و برون و درون آن را زير و رو نموده ام، اما براى خود بيش از دو راه نديده ام يا جنگ با اينان يا كافر شدن به آنچه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آورده است.
نمونه هاى روشن بينى حضرت در اين جنگ فراوان است.
حضرت برخورد با فتنه خوارج را نيز از افتخارات خويش مى شمرد:
أَيُّها النّاسُ فإِنّي فَقأتُ عينَ الفِتنَة و لمْ يَكُن لِيَجتَرِىءَ عَليها أَحَدٌ غَيرى؛(4)
مردم! اين من بودم كه چشم فتنه را درآوردم؛ و جز من كسى را جرأت بر اين كار نبود.
و به حق برخورد با خوارج بصيرت حضرت على (عليه السلام) را مى خواست، كسانى كه از فرط عبادت پيشانيشان پينه بسته بود! اهل نماز شب بودند، ليكن بصيرت نداشتند و بى بصيرتى شان آنها را به دام نبرد با امام على (عليه السلام) كشانده بود و تلاش هاى فراوان امام براى آگاهى بخشيدن به آنها، در تعداد زيادى از آنان مؤثر افتاد، اما تعدادى از آنان همچنان بر انحراف خود اصرار ورزيده لجاجت مى كردند، سرانجام نيز با امام حق ـ على (عليه السلام) ـ جنگيدند و خود را جهنمى ساختند.
از كلمات اميرالمؤمنين (عليه السلام) استفاده مى شود كه بارزترين جلوه روشن بينى، شناخت دشمن در چهره هاى مختلف و موضعگيرى در برابر اوست.
امام على (عليه السلام) و شناخت روحيات دشمنان
از جلوه هاى روشن بينى، شناخت روحيات و روان افراد است. امام على (عليه السلام) هم به علم امامت و هم به علم عادى خويش، روحيّات اشخاص ـ به ويژه دشمنان خويش ـ را به خوبى مى شناخت. به عنوان نمونه:
آگاهي تام از روحيات دشمنان
الف ـ حضرت قبل از آغاز جنگ جمل، پيامى توسط ابن عباس براى زبير فرستاد. و اين سخنان در او مؤثر افتاد و از جنگ كناره گرفت. امام خطاب به ابن عباس فرمود:
لاتَلقَيَنَّ طَلحةَ فانَّك إِن تَلقَه تَجِده كالثَّورِ عاقِصاً قَرنَه يَركَبُ الصَّعبَ و يَقولُ هو الذَّلُولُ و لكِن القَ الُّزبيرَ فإِنَّه أَليَنُ عَريكةً فَقُل له يَقُولُ لك ابنُ خالِك عَرَفتَنى بِالحِجازِ وأَنكَرتَنى بِالعِراقِ فَما عَدا مِمّا بَدا؛(5)
با طلحه ملاقات مكن كه اگر به ديدارش روى او را چون گاو وحشى مى يابى كه شاخش را تابيده و آماده نبرد است (كنايه از سركشى و خيره سرى و انعطاف ناپذيرى طلحه)، او كسى است كه بر مركب سركش (هوا و هوس) سوار است و مى گويد مركب راهوارى دارم، ولى زبير را ملاقات كن كه نرمخوى است و به او بگو: پسر دائى تو، على (عليه السلام) مى گويد مرا در حجاز شناختى و در عراق به جاى نياوردى؟! چه چيز تو را از آنچه بر تو آشكار شده بود رويگردان نمود؟
در اين سخن زيبا و در اوج فصاحت، على (عليه السلام) روانشناسى خويش از دو تن از مخالفان خود را به خوبى تبيين كرده است. حضرت طلحه را مردى طغيانگر معرفى مى كند كه به خاطر هوا پرستى گوش شنوا در برابر حق ندارد، ولى روحيه زبير را نرمخو معرفى كرده و او را در برابر گفتار حق شنواتر و در برابر واقعيات تسليم تر مى داند.
اتفاقاً حوادث بعدى نيز اين واقعيت را اثبات كرده است. حضرت قبل از آغاز جنگ جمل به زبير فرمود: در پى چه هستى؟ گفت: مى خواهم انتقام خون عثمان را بگيرم! حضرت فرمود: تو و طلحه قاتلان عثمان را هدايت مى كرديد و وظيفه تو اين است كه خود را به ورثه عثمان بسپارى تا تو را قصاص كنند! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آيا به ياد دارى آن روز كه از كنار من عبور مى كردى در حالى كه رسول خدا بر دست تو تكيه كرده بود و از قبيله بنى عمرو بن عوف مى آمد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من سلام كرد و در صورت من خنديد، من هم خنديدم! تو گفتى على بن ابى طالب همچنان دست از مزاح برنمى دارد! حضرت فرمود: ولى بدان در آينده اى نزديك با على مى جنگى در حالى كه ظالمى! زبير گفت: انّا لله وانّا اليه راجعون آرى اينگونه بود، ولى روزگار مرا به فراموشى افكند و من به يقين دست از جنگ با تو بر مى دارم، اين را گفت و دست از جنگ كشيد و پس از گفتگو باعايشه از جنگ كناره گيرى كرد.(6) و به يكى از بيابانهاى اطراف به نام وادى السباع رفت و به نماز و توبه ايستاد؛ اما مردى به نام "ابن جرموز " به گمان اينكه كشتن او سبب خشنودى امام على (عليه السلام) است به سراغ او رفت و در حال نماز او را كشت و انگشتر و شمشيرش را براى على (عليه السلام) آورد. حضرت به او اجازه ملاقات نداد و به آن كس كه براى گرفتن اجازه نزدش آمده بود، فرمود:
بَشِّر قاتلَ ابنِ صفيّة بِالنّارِ؛
قاتل زبير را به آتش دوزخ بشارت ده.
و درباره شمشير زبير فرمود:
هذا السيفُ طالَما فَرَّجَ الكَربَ عَن وَجهِ رَسولِ الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ؛
اين شمشيرى است كه بارها اندوه را از صورت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برطرف ساخت!
حضرت، روحيه طلحه و زبير را درست شناخته بود؛ لذا با يك برخورد منطقى سبب شد كه زبير از جنگ كناره گيرى كند.
بر شماري ويژگي هاي عمروعاص
عَجَباً لاِبْنِ النابِغَةِ يَزعُمُ لاهلِ الشّامِ أَنَّ فىَّ دُعابَةً و إنّى إمرُؤٌ، تِلعابَةٌ أُعافِسُ و أُمارِسُ لقد قالَ باطِلا و نَطَقَ آثِماً أما ـ و شَرُّ القَولِ الكَذِبُ ـ إِنَّه لَيَقولُ فَيَكذِبُ و يَعِدُ فَيَخلِفُ ويُسأَلُ فيِبخَلُ و يَسألُ فيُلحِفُ و يَخوُنُ العَهدَ و يَقطَعُ الاِْلَّ فإذا كانَ عِندَ الحَربِ فأىَّ زاجِر و آمِر هُو ما لَم تَأخُذ السُّيوفُ مَآخِذَها فإذا كانَ ذلكَ كانَ أَكبَرُ مَكيدَتِهِ أَن يَمنَحَ القوم سُبَّتَه أَما واللهِ إِنّى لَيَمنَعُنى مِن اللَّعبِ ذِكرُ المَوتِ و أِنّه لَيَمنَعُه مِن قَولِ الحَقِّ نِسيانُ الآخِرةِ أِنَّه لَم يُبايِع مُعاويةَ حَتّى شَرَطَ أَن يُؤتِيَه أَتيَّةً و يَرضَخَ لَه عَلى تَركِ الدِّينِ رَضيخَةً؛(7)
شگفتا از پسر نابغه! به شاميان مى گويد كه من بسيار مزاح مى كنم و مردى شوخ طبعم و اهل لعب و بازيچه ام! حرفى به باطل گفته و سخنى به گناه انتشار داده است؛ آگاه باشيد كه بدترين گفتار، دروغ است! او سخن مى گويد و دروغ مى گويد؛ وعده مى هد و خلاف مى كند، اگر چيزى از او خواهند بخل مىورزد و اگر خود چيزى بخواهد به اصرار مى ستاند، به پيمان خيانت مى نمايد، پيوند خويشاوندى را قطع مى كند، چون جنگ فرا رسد به زبان بسى امر و نهى كند تا خود را دلير جلوه دهد و اين تا زمانى است كه شمشيرها از نيام برآمده و چون شمشيرها از نيام بر آمد بزرگترين نيرنگ او اين است كه جامه اش را بالا زده و عورت خود را آشكار سازد. آگاه باشيد به خدا سوگند ياد مرگ مرا از هر گونه بازى و شوخى باز مى دارد؛ ولى او را فراموشى آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است. عمرو با معاويه بيعت نكرد، مگر آنگاه كه معاويه شرط كرد كه در آتيه او را پاداشى دهد. آرى معاويه به او رشوتى اندك داد و عمرو در برابر آن از دين خويش دست كشيد.
دراين سخن بسيار فصيح، امام على (عليه السلام) به چند ويژگى عمروعاص اشاره مى كند:
1 ـ او فرزند زنِ آلوده و فاحشه معروفى به نام "نابغة " است. بعد از تولد عمروعاص پنج نفر مدعى شدند كه پدر عمرواند، سرانجام قضاوت را به خود نابغه سپردند. او "عاص بن وائل " را برگزيد و دليل آن را اين ذكر كرد كه عاص بيشتر به من كمك مى كند. ولى عمرو شباهت زيادى به ابوسفيان داشت؛ وقتى او شنيد كه نابغه عاص را برگزيده گفت: هر چند او عاص را برگزيده اما حقيقت اين است كه من او را در شكم مادرش كاشتم! اين حكايت سوژه اى به دست شاعران عرب داد. حسان بن ثابت در رابطه با او گفت:
ابوك ابوسفيان لاشكّ قد بدت ففاخر به اما فخرت ولا تكن تفاخر بالعاص الهجين بن وائل(8)
لنا فيك منه بينات الشمائل تفاخر بالعاص الهجين بن وائل تفاخر بالعاص الهجين بن وائل
بدون ترديد پدر تو ابوسفيان است؛ زيرا شكل و شمائل تو به آن گواهى مى دهد پس اگر مى خواهى فخر بفروشى به ابوسفيان افتخار كن، نه عاص بن وائل گمنام!
اين ويژگى مادرى او؛ اما پدر او عاص نيز سابقه ننگينى در اذيت و آزار پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دارد. او از مصاديق مستهزئين است كه قرآن به آنها اشاره مى كند؛ هم چنين مى گويند كسى كه به پيامبر ابتر گفت، همين عاص بن وائل بوده است.
عجبا كسانى اين چنين پست با اين سابقه ننگين، به مواجهه با امام حق على (عليه السلام) پرداخته اند.
2 ـ او منافق است. در قاموسِ منافق، صدق، راستى و وفا نيست، و عمرو بن عاص، انصافاً اين چنين است. نبى گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:
آيَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ اذا حَدَّثَ كَذِبُ و اذا وَعَد أخلَفَ و اذا ائتُمِنَ خانَ؛(9)
منافق سه نشانه دارد: آن گاه كه سخن مى گويد دروغگوست و آنگاه كه وعده مى دهد تخلّف مى نمايد و آنگاه كه امانتى را مى پذيرد خيانت مى كند.
3 ـ تنها در پى منافع خود است؛ چيزى را كه مى خواهد به هر قيمتى باشد به دست مى آورد، ولى اگر از او چيزى بخواهند بخل مىورزد! به پيمان خيانت مى كند و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد؛ اين ويژگى كسانى است كه اصل و فرع دينشان منافع خود است! و همه چيز را در اين معبد ذبح مى كنند.
4 ـ فوق العاده ترسو است؛ تا شمشيرها از نيام برنيامده، سر و صدا و تحريك و تهييج شيوه اوست اما وقتى شمشيرها از غلاف درآمد، به رذيلانه ترين روش براى نجات خود رو مى آورد؛ آشكار كردن عورت! يعنى ترس و رذالت يكجا!
در جنگ صفين، عمرو عاص ناگهان امام على (عليه السلام) را در پيش روى خود ديد؛ او از ترس، خود را از مركب به زير افكند و عورت خويش را مشكوف ساخت و اين لكه ننگ براى هميشه در تاريخ زندگى او ثبت شد.
5 ـ او دين فروش است: وقتى معاويه از او دعوت به همكارى كرد، با فرزندانش مسئله را در ميان گذاشت. فرزندش، عبدالله، او را از اين كار نهى، و فرزند ديگرش، محمد او را ترغيب كرد! او تا صبح فكر مى كرد؛ سرانجام اول صبح آماده پذيرش دعوت معاويه شد، اما همچنان در هاله اى از ترديد بود. به هر حال به شام آمد و در اولين جلسه خصوصى از معاويه پرسيد: اگر با تو همكارى كنم سهم من چيست؟ معاويه گفت: هر چه خودت بگويى! او گفت: بايد مصر را به من واگذار كنى با تمام درآمدش! معاويه ابتدا نپذيرفت ولى بعداً با اصرار برادر خود، عتبه، اين قيمت را براى خريد دين عمرو عاص پذيرفت! به اين ترتيب عمرو دين خود را به ثمن اندك دنيا فروخت و جهنم سوزان آخرت را براى خود خريد!
امام على (عليه السلام) با چنين روشن بينى عميقى ظاهر و باطن دشمنان خويش را مى شناسد! زيرا "المُؤمِنُ يَنظُرُ بِنورِ اللهِ؛ مؤمن با نور الهى مى بيند " و على امامِ مؤمنان است.
عدم پذيرش بيعت پيمان شكنان
ج ـ پس از سركوبى شورشگران جمل، مروان اسير شد، اما با وساطت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) او را آزاد كردند. بعد از آزادى مروان وقتى به حضرت پيشنهاد شد كه اجازه دهيد او با شما بيعت كند، حضرت فرمود:
أَوَ لَم يُبايِعنى بَعدَ قَتلِ عُثمانَ؟ لا حاجةَ لى فى بَيعَتِهِ إِنَّها كَفٌّ يَهوديَّةٌ لَو بايَعَنى بِكَفِّهِ لَغَدِرَ بِسُبَّتِهِ أَما إِنَّ له إِمرَةً كلَعقَةِ الكَلبِ أَنفَه و هو أبوالأَكبَشِ الأربَعَةِ و ستَلقى الأُمَّةُ مِنه و مِن وَلدِه يَوماً أَحمَر؛(10)
مگر او بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست؛ دست او در بي وفايى همانند دست يهودى است (چون يهود به خيانت معروفند) ! اگر دست بيعت به من دهد غدر كند و در نهان بيعت خودش را بشكند! آگاه باشيد كه او در آينده حكومت كوتاه مدتى خواهد يافت، همانند كوتاهى زمانى كه سگى بينى خود را با زبان پاك كند. او پدر چهار فرمانروا (قوچهاى چهار گانه) است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت!
در اين سخن، امام على (عليه السلام) بر چند نكته تكيه كرده است:
1 ـ به كسانى كه به خيانت عادت كرده اند نمى توان اعتماد كرد. اينان اگر صد بار هم بيعت كنند، باز پيمان مى شكنند؛ چرا كه در منطق كسانى كه "دين " محور سياست نيست، دروغ و خيانت و فريب محور قرار مى گيرد، و مروان از اين كسان بود؛ لذا مولا بيعت مجدد او را نپذيرفت.
2 ـ حكومت كوتاه مدت او را پيش بينى كرد. او در سن 65 سالگى ـ بعد از مرگ معاوية بن يزيد ـ قدرت را به دست گرفت و مدت 9 ماه حكومت كرد، ولى به دست همسرش كشته شد! امام ضمن همين خطبه در رابطه با مروان اين جمله را فرمود كه سيد رضى آن را نياورده است و آن اين كه:
يَحمِلُ رايةَ الضَّلالَةِ بعدَ ما يَشيبُ صَدغاه؛
مروان پرچم ضلالت را موقعى به دوش مى كشد كه موهاى او سفيد شده باشد!
او هر جمعه بر منبر رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بالا مى رفت و در محضر مهاجرين و انصار، در سبّ امير المؤمنين ـ (عليه السلام) ـ مبالغه مى كرد.(11)
3 ـ حضرت به حكومت رسيدن چهار تن از فرزندان او، ابوالاكبش الاربعة، را نيز پيش بينى كرد. اينان عبارتند از: عبدالملك بن مروان كه جانشين او شد، عبدالعزيز بن مروان كه حاكم مصر شد، بشر بن مروان كه والى عراق شد، محمد بن مروان كه رئيس حكومت الجزيره گرديد كه حاكميت همزمان چهار برادر، در تاريخ اسلام بى سابقه بود.
نقل ديگرى هم در رابطه با اين چهار برادر هست كه نقل فوق امتن واصحّ است.(12)
4 ـ حضرت پيش بينى فرمود كه امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت؛ اين واقعيت دردناك تحقق يافت:
مروان در واقعه قتل عام مردم مدينه (حره)، مسلم بن عقبه ـ فرمانده لشكر يزيد ـ را تشويق به كشتن اهل مدينه مى كرد!(13)
در مورد فرزندش عبد الملك بن مروان گفته اند كه او قبل از خلافت ملازم مسجد بود تا آنجا كه او را حمامة المسجد، "كبوتر مسجد "، ناميدند. او پيوسته قرآن تلاوت مى كرد، ولى پس از آن كه خبر خلافت به او رسيد، قرآن را بر هم نهاد و گفت:
سلام عليك! هذا فراق بينى و بينك؛(14)
قرآن! خداحافظ!
او خود مى گفت كه من قبل از خلافت، از كشتن مورچه اى مضايقه داشتم، ولى اينك حجاج گروهى از مردم را مى كشد و به من گزارش مى كند، و در من اثر گذار نيست!(15)
زهرى مى گويد: روزى به او گفتم كه شنيده ام شرابخوار شده اى؟!
او گفت: بلى، به خدا قسم خوانخوار هم شده ام!(16)
او و كارگزاران جلاّد و خون آشامش، روز مردم را سياه كردند؛ از جمله "حجاج بن يوسف ثقفى " كه از كشتن بى گناهان لذت مى برد و غذا وقتى براى او گوارا مى شد كه بى گناهى در خون غوطه بزند!
اين تنها نمونه اى از تحقق پيش بينى امام على (عليه السلام) و روشن بينى حضرت نسبت به اين اشخاص و آينده آنان است.(17)
آنچه گفتيم نمونه هايى از روشن بينى امام على (عليه السلام) بود. بى ترديد اگر با امام على (عليه السلام) همراهى مى شد و به آنچه حضرت امر مى فرمود عمل مى گشت، امروز سرنوشت جهان اسلام سرنوشت ديگرى بود، اما افسوس كه امام را تنها گذاشتند و خون به دل حضرت كردند!
.......................................
پينوشتها:
(1). همان. خطبه 6.
(2). ر.ك: همان، خطبه 10.
(3). همان، خطبه 43.
(4). همان، خطبه 93.
(5). همان، خطبه 31.
(6). شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 167.
(7). نهج البلاغه، خطبه 84.
(8). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.
(9). ميزان الحكمه، ج 8، ص 3339.
(10). نهج البلاغه، خطبه 73.
(11). تتمة المنتهى، ص 80.
(12). بنگريد به تتمة المنتهى، ص 79.
(13). تتمة المنتهى، ص 80.
(14). همان، ص 83 و 84.
(15). همان، ص 84.
(16). همان، ص 84.
(17). براى توضيح بيشتر در مورد جنايات مروان و پسرانش رجوع كنيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص 146 به بعد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}